همشهری- محمدامین خرمی: ۵۰ سال پس از سفر تاریخی هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور وقت آمریکا به پکن، وندی شرمن، معاون وزیر خارجه آمریکا قدم به خاک چین گذاشته است. سفر کیسینجر یخ روابط دو کشور را آب کرد تا سال بعد ریچارد نیکسون و مائو زدونگ دست در دست هم مقابل دوربینها بایستند. هر دو کشور، دشمنی مشترک به نام شوروی داشتند و همین کافی بود تا آنها را کنار هم قرار داد. سفر مخفیانه کیسینجر در شرایطی انجام میشد که دو طرف خواستار پایان دادن به اختلافات بودند اما سفر شرمن در حالی اتفاق میافتد که روابط دو کشور در اوج تنش قرار دارد. در مورد سفر اخیر، دامنه اختلافات به نحوه رعایت پروتکلهای دیپلماتیک هم کشیده شده است. چینیها یک روز قبل از ورود خانم شرمن، با تحریم چند مقام و مؤسسه آمریکایی به پیشواز او رفتند. اقدام چین در تلافی اقدام چند روز قبل آمریکا انجام میشد. تنش در روابط میان چین و آمریکا در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ به اوج رسید و بعد از آن در دوره ریاستجمهوری بایدن نیز ادامه پیدا کرد. برخی کارشناسان معتقدند که جهان در آستانه آغاز یک رویارویی تازه میان ابرقدرتی در شرق و ابرقدرتی در غرب قرار دارد و یک «جنگ سرد» تازه در راه است. برخی دیگر اما معتقدند تحلیل روابط قرن بیستویکمی پکن و واشنگتن با معیارهای قرن بیستمی جنگ سرد میان شوروی و آمریکا اشتباه است.
«محسن شریعتینیا»، استادیار روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر روابط چین با خاورمیانه، معتقد است که اکنون برخلاف دوره جنگ سرد، آمریکا به دنبال حذف رقیب نیست؛ بلکه بهدنبال «توازنسازی» در برابر آن است. شریعتینیا چین را یک قدرت در حال ظهور میداند که در حال رقابت با یک قدرت سنتی و تثبیت شده است. او معتقد است که چین در حال قدرتمندتر شدن است و بر همین اساس بهدنبال تعریف قواعد بازی در سطح جهانی است. شریعتینیا همچنین برخلاف نظر بسیاری معتقد است که خاورمیانه جزو اولویتهای کلیدی چین نیست و در لایههای چهارم و پنجم سیاست خارجی چین قرار دارد. او در عین حال تأکید میکند که تاریخ قرن ۲۱ در آسیا نوشته میشود و ایران باید خود و روابطش را بهعنوان یک کشور آسیایی، و نه خاورمیانهای تعریف کند.
- با وجود تغییر دولت در آمریکا، همچنان سیاستهای تهاجمی این کشور علیه چین ادامه دارد. میخواهیم بدانیم اساسا اختلافات آمریکا و چین بر سر چیست؟
اختلافات به لحاظ مفهومی شاید واژه درستی نباشد؛ باید گفت رقابت. در واقع ما شاهد رقابت بین یک قدرت در حال ظهور و یک قدرت سنتی و تثبیت شده هستیم. رقابت بر سر ارکان نظم بینالمللی است؛ این که چه کشوری نظم بینالمللی را تعریف میکند. منطق رقابت میان این دو کشور، یک منطق ساختاری است.
بعد از جنگ سرد، همیشه این آمریکا بوده که نظم بینالمللی را تعریف کرده است. طی سالها، رهبری جهانی یا همان global leadership مفهوم غالب سیاست خارجی آمریکا بوده است. چین تنها کشوری است که توان رویارویی با قدرت آمریکا را دارد. هیچ کشور دیگری این توان را ندارد که در رقابت با آمریکا، منابع قدرت برابر و در جاهایی حتی منابع قدرت بیشتری نسبت به آمریکا تولید کند. چین به موازات گسترش منابع قدرت و تقویت نقش بینالمللی خود میخواهد سهم بیشتری از نظم بینالمللی را هم داشته باشد. در واقع، چین میخواهد سهمی برابر با آمریکا یا حتی بیشتر از آن داشته باشد.
آمریکا هیچگاه در تاریخ قرن بیستم، کشورهایی را که خواهان تغییر در نظم بینالمللی بودهاند تحمل نکرده است. آلمان نازی، ژاپن و شوروی کشورهایی بودهاند که آمریکا با آنها سابقه رقابت دارد. طبق مطالعاتی که صورت گرفته، در تاریخ روابط بینالملل ۱۶ بار چنین رقابتی شکل گرفته که ۱۱ بار آن به جنگ منجر شده است. رقابت کنونی، ناشی از ظهور چین و استرس ساختاری است که بر آمریکا عارض شده است. آمریکا یک رقیب هماورد را در مقابل خودش میبیند؛ رقیبی که از جنس بنلادن و ابوبکر بغدادی و این دست بازیگران نیست، بلکه یک رقیب پیچیده است. چین حتی از شوروی هم پیچیدهتر است. به همین دلیل فارغ از این که چهکسی در واشنگتن و پکن بر سر قدرت باشد، این رقابت ادامه پیدا خواهد کرد. رقابت، کانون روابط آمریکا و چین خواهد بود.
- در دولت دونالد ترامپ شاهد آن بودیم که آمریکا از آن نقش سنتی که برای خود قائل بود یعنی همان نقش رهبری جهانی که شما به آن اشاره کردید، عقبنشینی کرد. آیا فکر میکنید که طی ۴ سال حضور ترامپ در کاخ سفید، فرصتی برای چین فراهم شد تا در این رقابتی که میگویید، قدرتمندتر شود؟ آیا چین در این مدت موفق شد منابع قدرت خود را تقویت کند و در سایه انفعال آمریکا، نقش بینالمللی خود را پررنگتر کند؟
بله من فکر میکنم که دولت ترامپ یک فرصت برای چین بود؛ بهدلیل اینکه او سیاست خارجی و داخلی آمریکا را همزمان به آشفتگی کشاند و با مدیریت ضعیف بحران کرونا، آمریکا را با چالشهای جدی روبهرو کرد. دوره ریاستجمهوری ترامپ فرصتی برای چین فراهم کرد تا مسیر رشد خود را ادامه دهد. البته این بدین معنی نیست که اگر ترامپ نبود، چین نمیتوانست مسیر رشد خود را طی کند. ظرفیت چین، ظرفیت بسیار بالایی است. نگاهی به تاریخ نشان میدهد که چین تا سال ۱۸۷۰ بالاترین تولید ناخالص داخلی را در جهان داشته است. چین همیشه اقتصاد اول دنیا را داشته و با توجه به ترکیب جمعیتی و ظرفیتی که دارد، اکنون هم باید در جایگاه اول اقتصاد جهان قرار گیرد. ترامپ روند قدرتگرفتن چین را تسهیل کرد.
- بههرحال امروز دیگر دولت در آمریکا تغییر کرده و دمکراتها قدرت را در کاخ سفید بهدست گرفتهاند. آیا باید منتظر تغییری در سیاست آمریکا در قبال چین باشیم یا همان سیاست مهار، محور سیاست خارجی واشنگتن در قبال پکن خواهد بود؟
ببینید مهار یا containment اصطلاح دقیقی برای توصیف سیاست آمریکا در قبال چین نیست؛ آنچه در قبال چین در حال رخ دادن است، توازنسازی است. چین قابلمهار کردن نیست. چین بخشی از اقتصاد جهانی است و مهار کردن آن بهمعنای جدا کردن این کشور از اقتصاد جهانی، مانند آنچه در مورد شوروی رخ داد، امکانپذیر نیست. سیاست توازنسازی در برابر چین در دولت بایدن ادامه پیدا خواهد کرد اما ابزارهای این دولت متفاوت است. ترامپ با جنگ تجاری و مجازاتهایی که علیه پکن اعمال میکرد بهدنبال توازنسازی در برابر چین بود. بایدن بهنظر میرسد بهدنبال درگیر کردن اروپاییها، ژاپنیها، هندیها، استرالیاییها و سایر شرکای آمریکا برای توازنسازی چین است. یکی از نقاط اشتراک سیاستهای بایدن با ترامپ، همین تند شدن در برابر چین و تلاش برای توازنسازی در برابر این کشور است.
- مقالهای اخیرا از جوزف نای منتشر شده که میگوید سطح روابط آمریکا و چین به پایینترین سطح در ۵۰سال گذشته رسیده است. آقای نای، چین را مقصر میداند؛ چرا که از سیاستهای آرام و ملایم دنگشیائوپینگ فاصله گرفته است. او بهعنوان نمونه، ساخت جزایر در آبهای موردمناقشه دریای چین جنوبی یا بر همزدن قواعد بازار جهانی را نشانههای دور شدن چین از سیاستهای آرام دنگشیائوپینگ میداند. شما میگویید که بزرگ شدن چین و توسعه منابع قدرت این کشور، یک اتفاق ناگزیر است، چرا که چین یک قدرت در حال رشد است و رقابت بین این دو قدرت، ناگزیر است. نای اما میگوید که چین در سیاستهای خود حالت تهاجمی پیدا کرده و در تنشهای ایجاد شده با آمریکا، مقصر است.
ببینید دایره منافع ملی کشورها با توجه به میزان قدرت آنها تعریف و بازتعریف میشود. بهطور تاریخی، در زمانهایی که چین قدرتمند بوده، این مناطقی که اکنون موردمناقشه است، تحتسلطه چین بوده است. هرگاه چین ضعیف شده، این مناطق را از دست داده است. مسئله مهم این است که قدرت جاری میشود. وقتی کشورها قدرتمند میشوند، بهدنبال تعریف و بازتعریف قواعد بازی در جغرافیای اطراف خود و حوزههای گستردهتر از آن میروند؛ مثلا نیروی دریایی آمریکا از یک گارد ساحلی در ابتدای قرن بیستم، به بزرگترین نیروی دریایی جهان تبدیل شد. این ذات قدرت است. هر کشوری که قدرتمند شود، سعی میکند در حوزههای بیشتری قواعد بازی را تعریف کند. چینیها مستثنی نیستند و سعی میکنند قواعد بازی را تعریف کنند. این تعریفی که چینیها ارائه میدهند، با تعریف آمریکایی، ژاپنی و هندی تعارضات بیشتر و بیشتری پیدا کرده است. این تعارضات قطعا بیشتر هم خواهد شد. چینیها در دریای چین جنوبی، در دریای چین شرقی و در تایوان بههیچوجه کوتاه نخواهند آمد. تأکید میکنم که بهطور تاریخی، این سنت ظهور قدرتها بوده است. شما قدرت تولید میکنید برای اینکه بتوانید قواعد بازی را به نفع خودتان تعریف و بازتعریف کنید.
- طبق همان قاعدهای که شما اشاره کردید، یعنی این که کشور قدرتمند بهدنبال تعریف قواعد بازی میرود، چین اعلام کرده که تا سال ۲۰۴۹ در جایگاه قدرت برتر نظامی جهان قرار خواهد گرفت. در این راستا، قدمهای مهمی هم برداشته است. همین الان تعداد ناوها و ناوچههای چین بیشتر از ناوهای آمریکایی است. تا چه حد فکر میکنید که این اتفاق رخ میدهد؟ آیا تا سال ۲۰۴۹ قدرت اول نظامی جهان چین خواهد بود و نه آمریکا؟
بسیار سؤال پیچیده و سختی است. باید بگویم، اگر رشد اقتصادی چین ادامه پیدا کند و چین از درون دچار بیثباتی سیاسی نشود، مسیر ترجمه قدرت اقتصادی به قدرت نظامی را ادامه خواهد داد. بنابراین، دو متغیر کلیدی وجود دارد؛ یکی این که منابع لازم برای قدرت نظامی همچنان از اقتصاد در حال رشد تأمین شود و دوم اینکه کشور دارای ثبات سیاسی باشد. میدانید که در تاریخ چین بیثباتی سیاسی و شورش، زیاد اتفاق افتاده است. اما اگر همین وضعیت فعلی ادامه پیدا کند، من فکر میکنم چین برنامه نظامی بلندپروازانه خود را ادامه خواهد داد.
- میتوان گفت فشارهایی که اخیرا آمریکا و بهطور کلی غرب به چین وارد کردهاند بهخصوص در زمینه مسائل حقوق بشر، منطقه سینگ کیانگ و حتی هنگکنگ در راستای همین بیثباتسازی داخلی است؟
فکر میکنم آمریکا در حال گسترش دایره اهرمهایی است که علیه چین استفاده میکند. آمریکا در حال بهرهگیری از هر نقطه ضعفی است که در داخل چین وجود دارد، بهویژه در روابط دولت و جامعه. بهلحاظ تاریخی هم آمریکا در دوره جنگ سرد که رابطه چین و آمریکا بسیار پرتنش بود، از این موارد استفاده میکرد. آمریکا در حال گسترش طیف ابزارها برای فشار بر چین است. ابزار فشار بر روابط شکننده دولت-جامعه در بخشهایی از چین هم جزو این ابزارهاست.
- نمیتوان در مورد رقابت میان چین و آمریکا سخن گفت و نقش اروپا را نادیده گرفت. قبل از این که دولت بایدن قدرت را بهدست بگیرد، اروپاییها یک توافق تجاری با چین به امضا رساندند. این اتفاق بهرغم مخالفت تیم بایدن رخ داد. آلمان و فرانسه اصرار داشتند که این توافق قبل از استقرار دولت بایدن در کاخ سفید به سرانجام برسد. بهنظر میرسد اروپا تجربه دولت ترامپ را جدی گرفته و به سمت ایجاد موازنه بین آمریکا و چین رفته است. نظر شما چیست؟
بستگی به حوزهای دارد که در مورد آن صحبت میکنید. ببینید بهلحاظ سیاسی و استراتژیک، اروپا در کنار آمریکای بایدن خواهد بود اما به لحاظ اقتصادی داستان قدری فرق میکند. اروپاییها مادامی که مجبور نباشند، بین چین و آمریکا انتخاب نمیکنند و سعی میکنند حضور شرکتهایشان را هم در اقتصاد اول و هم در اقتصاد دوم جهان تقویت کنند. اما تجربه نشان داده اگر اروپاییها مجبور به انتخاب شوند، سمت آمریکا قرار میگیرند؛ مثلا در قضیه اینترنت ۵G که آمریکا موضوع را امنیتی کرد، کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری شرکت چینی هوآوی را از کشورشان بیرون کردند.
- چین غیر از اروپا، بهدنبال تثبیت جای پای خود در خاورمیانه نیز هست. میدانیم که توافق ۲۵ سالهای که اخیرا میان چین و ایران امضا شده، تنها توافق تجارت خارجی چین نیست. چین با دیگر کشورهای خاورمیانه هم توافقهای مشابهی امضا کرده است. میخواهیم بدانیم چین در خاورمیانه بهدنبال چیست؟
در خاورمیانه چند موضوع برای چین اهمیت دارد. حدود ۴۰ درصد از نفت مورد نیاز چین از خلیج فارس تأمین میشود. چین سالانه حدود ۳۰۰ میلیارد دلار با مجموعه کشورهای خاورمیانه تجارت دارد. این منطقه بهعنوان یک هاب لجستیک در دسترسی به اروپا عمل میکند. خاورمیانه از این جهت که چین بتواند نقش مدیریتی یک قدرت بزرگ را ایفا کند، برای چین اهمیت دارد؛ در حوزه منع اشاعه و دیگر بحرانهای بینالمللی. اما فراموش نکنیم که با وجود اینها، خاورمیانه یک اولویت فرعی در سیاست خارجی چین است؛ یعنی در لایههای چهارم و پنجم سیاست خارجی چین تعریف میشود. بنابراین میتوان گفت خاورمیانه یک منطقه بسیار کلیدی در سیاست خارجی چین محسوب نمیشود.
- واردات ۴۰ درصدی نفت از خلیج فارس یعنی بخشی از امنیت انرژی چین وابسته به خاورمیانه است؛ چطور میتوان گفت که این منطقه در سیاست خارجی چین یک منطقه کلیدی محسوب نمیشود؟ از نظر شما مناطق کلیدی برای این کشور کدام مناطق هستند؟
ببینید مهمترین اولویت سیاست خارجی چین، مدیریت روابط با آمریکاست. بعد از آن، مدیریت محیط همسایگی و نقشآفرینی در آسیایشرقی برای چین اهمیت دارد. بعد از آن، مدیریت روابط با اروپا و روسیه اهمیت دارد. بعد از این اولویتها، جهان در حال توسعه برای چین واجد اهمیت است. خاورمیانه در سیاست خارجی چین شاید بعد از آسیای مرکزی، آفریقا و در ردیف آمریکای لاتین قرار میگیرد. بنابراین در لایههای پایین است.
- با توجه به این که معتقدید خاورمیانه در لایه چهارم و پنجم سیاست خارجی چین قرار میگیرد، سیاست نگاه به شرق ایران تا چه حد میتواند در تأمین منافع ملی ما اثرگذار باشد؟
شاید اگر اسم آن را سیاست آسیایی ایران بگذاریم، با واقعیتها بیشتر تطبیق داشته باشد. ما حدود ۶۵درصد تجارت خارجیمان با آسیاست. آسیا منطقهای است که تاریخ قرن۲۱ در آنجا نوشته میشود. ما یک کشور آسیایی هستیم؛ به غلط میگویند ایران یک کشور خاورمیانهای است. ایران حدود ۲هزار کیلومتر در شرق با آسیا مرز مشترک دارد. نگاه به آسیا در سیاست خارجی ایران یک ضرورت است اما این نگاه اگر بخواهد علیه مجموعه دیگری تعریف شود، فکر نمیکنم از آن بهره چندانی ببریم. ایران بین آسیا و اروپاست؛ بین شرق و غرب است. ایران نه میتواند شرقی شود، نه غربی. ما باید با این موقعیت میانی خودمان کنار بیاییم. اگر بخواهیم علیه این موقعیت اقدام کنیم و کشور را به سمت غرب یا شرق هدایت کنیم، قطعا آسیب میبینیم.
- یعنی به سیاست موازنه میان شرق و غرب معتقد هستید؟
بله فکر میکنم باید روابط متوازنی داشته باشیم؛ با آلمان، ژاپن، فرانسه، هند، چین و حتی آمریکا. ما اگر این توازن را از دست بدهیم، حتما در روابط با قدرتهای بزرگ دچار آسیب میشویم. کشور باید بتواند آزادی عمل بینالمللیاش را حفظ کند و توسعه دهد.
آنچه ما از توافق ایران و چین میدانیم این است که یک سند کلان است؛ به این معنی که جهتگیری روابط دو کشور را مشخص میکند. اولویتهای همکاری را تعیین کرده است. باید دید که در آینده محیط بینالمللی ایران و چین چگونه تغییر میکند؛ آیا در راستای اجرایی شدن این سند پیش میرود یا این سند را به بن بست میبرد. فکر میکنم اگر آمریکا به برجام بازگردد و تحریمها علیه ایران کاهش پیدا کند، سند همکاری با چین برای ایران فرصتی مهم خواهد بود؛ برای این که بتوانیم با اقتصاد دوم جهان بیشتر کار کنیم. اما اگر آزادی عمل بینالمللی کشور دچار محدودیت باشد، من اساسا در اجرایی شدن این سند شک و تردید دارم.
چین به موازات گسترش منابع قدرت و تقویت نقش بینالمللی خود میخواهد سهم بیشتری از نظم بینالمللی را هم داشته باشد.
چین قابل مهار کردن نیست. چین بخشی از اقتصاد جهانی است و مهار کردن آن به معنای جدا کردن این کشور از اقتصاد جهانی امکانپذیر نیست.
وقتی کشورها قدرتمند میشوند، به دنبال تعریف و بازتعریف قواعد بازی در جغرافیای اطراف خود و حوزههای گستردهتر از آن میروند؛ چین هم مستثنی نیست.
خاورمیانه یک اولویت فرعی در سیاست خارجی چین است؛ یعنی در لایههای چهارم و پنجم سیاست خارجی چین تعریف میشود.
به غلط میگویند ایران یک کشور خاورمیانهای است. ایران حدود ۲ هزار کیلومتر در شرق با آسیا مرز مشترک دارد. نگاه به آسیا در سیاست خارجی ایران یک ضرورت است اما این نگاه اگر بخواهد علیه مجموعه دیگری تعریف شود، آسیبزننده است.
اگر آمریکا به برجام بازگردد و تحریمها علیه ایران کاهش پیدا کند، سند همکاری با چین برای ایران فرصتی مهم خواهد بود.
نظر شما